نظریه سایه یونگ
منبع: https://www.youtube.com/watch?v=k2zsoCoAwEg یونگ: مکتب روانشناسی تحلیلی
از نظر یونگ همه ما یک شخصیت تاریک داریم مثل داستانه مرد دو چهره اسکاتلندی یونگ به این قسمت میگه سایه. یونگ سایه رو برای اشاره به جنبههایی از شخصیت انسان به کار برد که از خودآگاه روان پنهان شدند و سرکوب شدند. اما همچنان جزئی از روان انسان هستند به کار میبره. به بیان دیگه سایه شامل امیال، افکار و احساساتیه که بنا به دلایلی مثل ناپذیرفتنی بودن از منظر اخلاقی یا ناپذیرفتنی بودن از منظر اجتماعی اونها رو از خودآگاه روانمون پس زدیم و به تاریکی ناخودآگاه پرتاب کردیم.
هرچه این سایه کمتر در زندگی خودآگاه فرد مجسم شده باشد، سیاهتر، سنگینتر و متراکمتر خواهد بود.
یعنی اگر ما امیال و افکار و احساساتمون رو سرکوب یا انکار کنیم، اونها به مرور زمان از خودآگاهمون خارج میشند اما از بین نمیرند، بلکه در سایه روانمون انباشته میشن و در این انباشتگی پنهان، تیرگی و قدرت بیشتری پیدا میکنند. یونگ تصریح میکنه که انسانها اونطور که خودشون تصور میکنند نیک سرشت و ذاتاً هماهنگ با ارزشهای اخلاقی جامعه نیستند. در روان هر یک از ما جنبههای نامطلوبی وجود داره. به جای اینکه این جنبهها رو سرکوب کنیم باید با صداقت باهاشون روبه رو بشیم. سایه البته تنها شامل ویژگی ها منفی اخلاقی نیست بلکه هر جزئی از شخصیت انسان که سرکوب شده باشه به قلمرو سایه تبعید میشه.
از جمله ا یا انگیزه های مثبتی که در کودکی به هر دلیلی سرخورده شده باشند. برای نمونه فردی رو در نظر بگیرید که از دوران کودکی عادت کرده جرأت و جسارت اظهار نظر و بیان خواستههاش رو نداشته باشه. چون والدینش در دوران کودکی خواستههاش رو خودخواهی و اظهار نظرهاش رو پررویی تلقی میکردند. چنین شخصی ممکنه همه عمر دائماً تابع جمع باشه و مدام خواستههای دیگران رو نسبت به خواستههای خودش مقدم بدونه. اما خشم فروخورده و احساسات سرکوب شدهای که به سایه تبعید شدند در روانش جمع میشند و شاید به شکل یک رنج روانی مثل افسردگی یا احساس گناه زندگیش رو نامطلوب کنند.
جسارت اظهار نظر و قدرت مطالبهگری به ذات صفات مثبت و مثمر ثمری هستند. برای همین گفتم که اونچه در سایه انباشته میشه لزوماً بار منفی نداره. اما تا زمانی که سرکوب شده در سایه دور از خودآگاه باقی بمونه به عنوان یک نیروی بالقوه مجال فعلیت پیدا نمیکنه. جیمز هالیس روانشناس یونگی معاصر میگه سایه را نباید الزاماً مترادف شر بدانیم. سایه در واقع یک زندگی سرکوب شده است و از این رو میتواند سرشار از امکانها و نیروهای بالقوه باشد.
اما اگر اونچه در سایه نهفته است جنبه منفی و حتی ترسناک داشته باشه چی؟ آیا بهتر نیست اون رو سرکوب شده نگه داریم؟ یونگ پاسخ متفاوتی میده از نگاه او حتی خسیصههای منفی اگر در ناخودآگاه دفن بشن بدون اینکه مورد شناخت آگاهانه انسان قرار بگیرند میتونن به مراتب مخربتر باشند. نیروهایی مثل خشم، حسادت یا میل به سلطه اگر در سایه انباشته شده باشند ممکنه در لحظهای غیرمنتظره و به طور انفجاری از کنترل خارج بشن. اونوقت فردی که خودش رو همیشه آروم و مهربون میدونسته در یک موقعیت بحرانی دست به خشونتی میزنه که خودش رو هم شوکه میکنه.
برای نمونه فرض کنید کارمندی همیشه خشم خودش رو فرو میخوره و از ترس مشاجره با همکارانش یا از ترس اینکه بهش برچسب ناسازگار بودن زده بشه هرگز نارضایتی خودشو ابراز نمیکنه. او سالها این احساس رو به سایه تبعید میکنه. اما روزی در یک جلسه ساده با یک جمله نهچندان تند از طرف مدیرش ناگهان طوری برآشفته میشه که داد و هوار میزنه و در جا استعفا میده. به این ترتیب کلاً رابطهش با محیط کارش نابود میشه.
این رفتار انفجاری نه حاصل یک تصمیم عقلانی بلکه نتیجه انباشت خشم ناشناخته در سایه است. در مقابل اگر همین فرد یاد میگرفت خشم پنهان رو در خودش بشناسه، منشأش رو بررسی کنه و اون رو در قالبی محترمانه و کنترل شده ابراز کنه، شاید کار به اینجا نمیکشید. شاید حتی میتونست خشم کنترل شده رو به ابزاری برای دفاع از عزت نفس و چه بسا ایجاد تغییرات مثبت در محیط کارش تبدیل کنه. بنابراین شناخت سایه حتی در جنبههای تاریکش پیشرط رشد روانیه.
سایه نباید فرمانروای پنهان روان باشه. خواهناخواه سایه بخشی از روان ماست و هیچ بخشی از ما بدون آگاهی و پذیرش رام و متحول نخواهد شد. پس یونگ معتقد بود که محتوای سایه هرچه باشه نباید اون رو سرکوب کرد بلکه باید اون رو آگاهانه شناخت و مهار کرد. او هشدار میده که سرکوب و انکار نیروهای انباشته شده در سایه رو از بین نمیبره. فقط باعث میشه بیصدا و بدون نظارت از پشت پرده عمل کنند. البته راهکار یونگ نه سرکوب کامل سایه است نه پیروی کورکورانه از سایه. راهکار یونگ شناخت مسئولیتپذیری و هدایت نیروهای انباشته شده سایه در مسیرهای متعادل و سازنده است.
یونگ برای توضیح ساختار روان سایه رو در کنار مفهوم دیگری به نام نقاب یا پرسونا معرفی میکنه. به تعبیر یونگ اگر نقاب هر آن چیزیست که خود و دیگران میپنداریم هستیم سایه هر آن چیزیست که ساده لوحانه میپنداریم نیستیم.
در واقع سایه و نقاب دو روی یک سکهاند که با هم تمامیت شخصیت ما رو میسازند. سایه همیشه هست گاهی توی رویاها ظاهر میشه و گاهی در لحظات لغزش یا برانگیختگی شدید از پس پرده بیرون میافته.
حالا چرا شناخت سایه انقدر اهمیت داره؟
ببینید از نظر یونگ انکار کردن، نپذیرفتن و به رسمیت نشناختن سایه میتونه انسان رو دچار نوعی یک جانبنگری خطرناک کنه. یعنی فقط یک روی سکه رو دیدن. فرد گمان میکنه هرچه هست همون پرسونا یا نقابیه که به چهره زده و اینکه پشت نقاب اصلاً سایهای وجود نداره. در حالی که این بعد سرکوب شده داره در خفا به زندگی مستقل خودش ادامه میده و چه بسا در مواقع بحرانی ناگهان انسان رو غافلگیر میکنه و کنترل شخصیتش رو به دست میگیره.
چیزی که در ناخودآگاه باقی بماند دست از سر ما برنمیدارد بلکه از درون تاریکی زندگی ما را هدایت خواهد کرد و ما آن را به اشتباه تقدیر مینامیم
حالا راه درست چیه؟ یونگ راه میانه البته دشواری رو پیشنهاد میکنه. آگاه شدن از سایه و یکپارچه کردنش با شخصیت خودآگاه. یونگ میگه
انسان با توهم روشنایی به روشنبینی نمیرسد بلکه با آگاه شدن از تاریکی درون خود به روشنبینی دست مییابد.
سایه الزاماً ویژگی روانشناختی یک قاتل زنجیرهای و یک حیولای مخوف نیست، بلکه میتونه همون نیمه ناپیدای شخصیت یک آدم معمولی باشه که در موقعیتهای خاصی نمایان میشه.
یونگ توضیح میده که اغلب اوقات اونچه رو که در دیگران تاب نمیاریم بازتابی از یک بخش ترد شده در روان خود ماست.
یک مصداق دیگه از سایه تصویریه که از خودمون میسازیم. تصویری که با واقعیت شخصیتمون در تضاده. گاهی انسان برای سالیان طولانی خودش رو با یک تصویر آرمانی بر اساس نقشی که در زندگی به عهده گرفته تعریف میکنه و اگر چنین تعریفی با شخصیت حقیقی فرد در تضاد باشه در این میان سایهای در پستوی وجودش رشد میکنه.
در مکتب یونگ راه درست نه سرکوب امیال و احساساته و نه پیروی کورکوران از اونها. راه درست تلاش برای خودشناسی و آگاهی از محتوای سایه است و سپس ادغام تدریجی سایه در شخصیت خودآگاه.
یعنی به جای اینکه نقاب به چهره بزنیم میتونیم کاستیها و ضعفهاش رو بپذیریم و حتی دربارهش با دیگران گفتگو کنیم. میتونیم برای خودمون مرزهای روشنتری تعریف کنیم و در کنار مسئولیت حرفهای زمانهایی رو هم صرفاً به رفع نیازهای خودخواهانه خودمون اختصاص بدیم. فرصتهایی برای تنهایی، برای استراحت و برای لذتهای شخصی فراهم کنیم.
وقتی فرد به جای گریز از سایه باهاش آگاهانه مواجه بشه و اون رو در شخصیت خودآگاهش ادغام کنه اونوقت دیگه سایه در تاریکی رشد نمیکنه و اگر بخوام به صورت تمثیلی بگم سایه علیه حکومت روان انسان دست به کودتا نمیزنه تا ناگهان کنترل همه چیز رو به دست بگیره.
در این صورت به جای اینکه سایه به انسان مسلط بشه همواره انسان به سایه روانش مسلط خواهد بود.
مفهوم سایه هم در روانشناسی فردی وجود داره و هم در روانشناسی اجتماعی. هرچی باشه جامعه از افراد تشکیل شده و اونچه در روان افراد جاریه میتونه به جامعه هم سرریز بشه. در دنیای امروز ایده سایه فراتر از اتاق درمان کارل یونگ رفته و در حوزههای گوناگونی به کار گرفته شده. از تحلیل رفتارهای سیاسی و اجتماعی گرفته تا نقد آثار هنری و فرهنگی در آموزش و پرورش و حتی در حوزه روانشناسی مثبت و توسعه فردی.
کارلیونگ معتقد بود بسیاری از تنشهای سیاسی و جنگها ریشه در همین ناتوانی جوامع در پذیرش سایههای خودشون دارند. او میگه بهترین کاری که در عرصه سیاسی اجتماعی میتوانیم انجام دهیم این است که فرافکنیهای سایه خود بر دیگران را پس بگیریم تا وقتی که یک ملت یا یک ایدئولوژی خیر مطلق رو به خودش نسبت بده و شر مطلق رو در جانب دشمن ببینه صلح واقعی دست یافتنی نخواهد بود در تاریخ نمونههای هولناکی میبینیم که چگونه نپذیرفتن سایه جمعی به فاجعه انجام میده. ماری لوئیز فون فرانس از برجستهترین شارهان افکار یونگ به ظهور نازیسم در آلمان اشاره میکنه و میگه بسیاری از شهروندان آلمانی در دهه ۱۹۳۰ به خاطر ضعفها و ترسهاشون مثل ترس از بیکاری و فقر اقتصادی چشم بر بیعدالتیها و جنایتها بستند و اجازه دادند سایه جمعی حولناکی شکل بگیره. مردمی که تنها به فکر منافع شخصی خودشون بودند و نمیخواستند شغل یا امنیت اقتصادیشون رو از دست بدن حاضر نبودن با صفات خودخواه بودن، حریث بودن و راحتطلب بودن در خودشون مواجه بشن. به سایر رانده شدن این رضایل اخلاقی دریچهای برای ورود شیطان شد و رفته رفته به همدستی با جنایاتی انجامید که هرگز مردم در حالت عادی تصورش رو هم نمیکردند.
به بیان ماری لوئیز فون فرانس هر سایه فردی که مهار نشه در خدمت سایه جمعی محیبتری قرار خواهد گرفت.
در فیلم fight club همون فایت کلاب شخصیت اصلی داستان در نهایت متوجه میشه که دوست جذاب و آنارشیستش در واقع توهمی بیش نبوده و تمام آنارشیگری و خشونتی که در شخصیت او ستایش میکرد چیزی جز سایه سرکوب شده روان خودش نبود.
شجاعت انسان سالم در این خواهد بود که به جای نادیده گرفتن سایه وجودش نوری بر سایهش بیافکنه تا ماهیت واقعیش رو دریابه. سایه در نهایت دشمن ما نیست. بخشی از روان ماست که نیاز به توجه، درک و دگرگونی داره. تلاش برای شناخت سایه سفری دشوار اما ارزشمنده که آدمی رو به خویشتن خویش نزدیکتر میکنه. ممنون که امروز هم با یکی دیگر از ویدیوهای کانال آوای فلسفه همراه شدید. تا دیدار بعد خردیار و نگهدارتون.