پرش به مطلب اصلی

خاطرات

خاطره یه چیز ثابت و دقیق توی مغز ما نیست؛ برعکس، مثل یه داستانه که هر بار که بهش فکر می‌کنیم، ممکنه یه‌ذره تغییر کنه. مغز ما خاطره‌ها رو مثل ویدیو ضبط نمی‌کنه که بعداً همونو پخش کنه. هر بار که یه خاطره رو به یاد میاریم، در واقع داریم اون رو از نو می‌سازیم.

مثلا ممکنه یه اتفاق رو چند سال پیش یه جور خاصی یادمون بیاد، ولی چند سال بعد همون اتفاق رو یه جور دیگه حس کنیم. دلیلش اینه که حالِ الان ما، احساسات و شرایط فعلی‌مون، می‌تونن روی برداشت‌مون از گذشته تأثیر بذارن. یعنی ممکنه یه خاطره‌ی خوب، وقتی حال‌مون بده، تلخ به نظر برسه یا برعکس.

از نظر علمی، وقتی یه خاطره رو به یاد میاریم، مغز اون رو دوباره باز می‌کنه و این فرصت هست که یه چیزایی بهش اضافه بشه یا ازش کم بشه. مثلاً یه حرف یا حس جدید، می‌تونه وارد همون خاطره‌ی قدیمی بشه و شکلش رو تغییر بده. واسه همین هم هست که بعضی وقتا آدم مطمئنه یه چیزی اتفاق افتاده، ولی بعداً می‌فهمه اونطوری که فکر می‌کرده نبوده برای همین بعد از چندین سال خاطرات ما با واقعیتی که اتفاق افتاده متفاوت خواهد شد چون مغز ما موقعی که این خاطره رو میخواد بسازه چیزهای رو میتونه از گذشته بیاره ولی خیلی چیزا محو هستن و جای خالی دارن. که این جای خالی با افکار اندیشه و تجربات و احساسات الانمون پر میشه

پس بخش از کتاب های زندگی نامه واقعیت نخواهند داشت

تازه این پایان ماجرا نیست، خاطرات می‌تونن ساخته بشن، حتی بدون اینکه واقعا اون اتفاق افتاده باشه

چطور ممکنه خاطره‌ی ساختگی تو ذهن شکل بگیره؟

1. تلقین دیگران

اگه کسی بارها بهت بگه «یادت نیست بچگی‌ات فلان کارو کردی؟» یا «اون روز با هم رفتیم فلان‌جا»، ممکنه کم‌کم باور کنی و اون تصویر توی ذهنت شکل بگیره. حتی ممکنه جزئیات جدید هم بهش اضافه کنی، انگار واقعاً اونجا بودی.

2. عکس، فیلم یا داستان

گاهی فقط با دیدن یه عکس یا شنیدن یه داستان، آدم فکر می‌کنه اون اتفاق رو یادشه، در حالی که هیچ‌وقت اونجا نبوده. مغز شروع می‌کنه به پر کردن جاهای خالی.

3. تجسم مکرر

اگه یه سناریو رو بارها تو ذهنت تصور کنی (مثلاً یه سفر خیالی یا یه گفت‌وگوی خاص)، مغز ممکنه اون رو به عنوان یه خاطره‌ی واقعی ذخیره کنه.

آزمایش الیزابت لافتوس

یه روانشناس به اسم الیزابت لافتوس روی این موضوع کلی کار کرده. تو یکی از آزمایش‌هاش، به آدم‌ها گفتن «وقتی بچه بودی توی فروشگاه گم شدی و یه پیرمرد نجاتت داد». این اتفاق واقعی نبود، ولی چون با جزئیات براشون تعریفش کرده بودن، خیلی از شرکت‌کننده‌ها واقعاً باور کردن و حتی جزئیاتی مثل لباس اون پیرمرد رو هم یادشون اومد!