پرش به مطلب اصلی

واقعیت

واقعیت، از دید نوروساینس، چیزی نیست که "در جهان بیرونی" وجود داشته باشه و ما فقط بی‌واسطه درکش کنیم. بلکه اون چیزی‌ست که مغز ما از جهان بیرون بازسازی می‌کنه. تو چشم‌هات نور و رنگ هست، نه تصویر. تو گوشت فقط امواج مکانیکی هستن، نه صدا. حتی پوستت فقط فشار و لرزش و دما حس می‌کنه، نه نرمی یا سختی یا درد واقعی. مغز این داده‌های پراکنده و بی‌معنی رو می‌گیره، با استفاده از تجربیات گذشته، الگوهایی که یاد گرفته، و پیش‌بینی‌هایی که دائم در حال انجام‌شونه، از اون‌ها یه مدل می‌سازه. مدلی که بهش می‌گه «این دنیاست».

پس واقعیت به اون شکلی که تجربه‌ش می‌کنی، بیشتر شبیه به یه توهم سازگار و کاربردیه تا یه حقیقت بی‌واسطه. به همین خاطره که نوروساینتیست معروف، آنیل ست، می‌گه:

Reality is a controlled hallucination

یعنی واقعیت، یک توهم کنترل‌شده‌ است. وقتی خیلیا می‌گن «واقعیت توهمه»، این یه ادعای فلسفی نیست، بلکه یه واقعیت علمی مبتنی بر مدل‌های ادراکی مغزه. مغز در هر لحظه داره حدس می‌زنه چه چیزی باید اون بیرون باشه، بعد اطلاعات حسی رو با اون حدس مقایسه می‌کنه. اگه نزدیک بود، می‌پذیره. اگه فاصله داشت، اصلاح می‌کنه. این یعنی ادراک، بیشتر حاصل پیش‌بینیه تا مشاهده. تو به دنیا نگاه نمی‌کنی؛ مغزت حدس می‌زنه که تو قراره چی ببینی.

“The brain is a story-telling machine that creates reality.” - David Eagleman

حالا اگه بریم یه قدم جلوتر، می‌رسیم به توهمی دیگه: توهم کنترل.

ما فکر می‌کنیم کنترل داریم—روی بدن‌مون، تصمیم‌هامون، احساسات‌مون، انتخاب‌هامون. ولی بخش بزرگی از تصمیم‌گیری در مغز، ناخودآگاه اتفاق می‌افته، قبل از اینکه حتی ما بدونیم قراره کاری انجام بدیم. آزمایش‌هایی مثل Libet experiment نشون دادن که مغز قبل از اینکه ما به‌صورت آگاهانه تصمیم بگیریم دکمه‌ای رو فشار بدیم، تصمیمش رو گرفته. اون سیگنال حرکتی (readiness potential) حدود نیم ثانیه زودتر از تصمیم خودآگاه ما اتفاق می‌افته. این یعنی کنترل آگاهانه‌ای که حس می‌کنیم داریم، خیلی وقتا یه توهم بعد از عمله، نه محرک عمل.

اطلاع

اLibet Experiment یکی از معروف‌ترین آزمایش‌های نوروساینسه که نشون می‌ده مغز ما تصمیم‌ها رو قبل از آگاهی ما می‌گیره. این خیلی عجییه. توی این آزمایش، از شرکت‌کننده‌ها خواسته شد هر وقت که خواستن یه دکمه رو فشار بدن و بگن دقیقا چه لحظه‌ای تصمیم گرفتن این کار رو انجام بدن. در همون حین، فعالیت مغز با EEG ثبت می‌شد.

نتیجه شوکه‌کننده بود: مغز حدود نیم ثانیه قبل از اینکه شخص بگه «من الان تصمیم گرفتم» نشونه‌هایی از آمادگی برای حرکت نشون می‌داد. یعنی تصمیم‌گیری از نظر فیزیولوژیکی قبل از آگاهی اتفاق افتاده بود.

این آزمایش خیلی از باورها درباره اراده آزاد رو زیر سوال برد. چون نشون داد حس اختیار ممکنه فقط یه برداشت ذهنی باشه که بعد از اینکه مغز تصمیم گرفته، بهش اضافه می‌شه. بعضی‌ها البته معتقدن که ما همچنان توانایی «نه گفتن» به این تصمیم‌های ناخودآگاه رو داریم.

از نظر مغز، این حس کنترل یه جور اثر جانبی مفیده. مثل برچسبی که بعد از انجام کار، روی اون رفتار می‌زنه تا احساس انسجام و علیت داشته باشیم. مغز این کارو می‌کنه تا بتونه الگو بسازه، رفتار رو توضیح بده، و در آینده تصمیم‌گیری رو ساده‌تر کنه. ولی این به این معنا نیست که همیشه ما داریم عملاً "انتخاب می‌کنیم"؛ گاهی فقط داریم تماشاگر خوبی هستیم.

با این توهم‌ها—واقعیتی که ساخته می‌شه، و کنترلی که عقب‌تر از تصمیم‌ها می‌چرخه—آدم ممکنه حس کنه همه‌چیز بی‌معناست. ولی اتفاقاً برعکسش صادقه. همین که بدونی ادراک و اراده‌ت یه ترکیب پیچیده از نورون‌ها، حافظه‌ها، هیجانات و تفسیرهای دائمیه، یه جور عمق به تجربه‌ت اضافه می‌کنه. می‌فهمی که ذهن انسان، نه فقط دریافت‌کننده، بلکه خالق جهانه. و اینکه آزادی واقعی شاید این نباشه که «هر کاری دلم خواست بکنم»، بلکه این باشه که بفهمم چرا یه کاری رو خواستم.

پس وقتی می‌گیم "واقعیت یه توهمه"، یعنی ما هیچ‌وقت چیزها رو همون‌طور که هستن نمی‌بینیم؛ می‌بینیمشون همون‌طور که مغزمون فکر می‌کنه باید باشن. و وقتی می‌گیم "کنترل یه توهمه"، یعنی خیلی از تصمیم‌ها و واکنش‌هامون قبل از آگاهی ما گرفته می‌شن، ولی چون مغز نیاز داره داستانی منسجم برای خودش بسازه، توهم اختیار رو بعدش اضافه می‌کنه.

و این شاید یکی از آگاهانه‌ترین و انسانی‌ترین تجربه‌هایی باشه که می‌شه داشت.

واقعیت نسبیه ؟

یه داستان مولانا داره که چند نفر می‌رن تو اتاق تاریک که یه فیل توشه، ولی چون چراغ نیست، هرکدوم با لمس یه بخش از فیل، فکر می‌کنن حقیقت فیل اونیه که دستشون خورده بهش. یکی که خرطومشو گرفته می‌گه: «فیل یه مار بزرگه»، اون یکی که پاشو لمس کرده می‌گه: «نه بابا! فیل یه ستون سنگیه»، و همین‌طور تا آخر.

مغز ما هم تو تاریکیه. تو جمجمه نشسته و هیچ‌وقت خودِ جهان رو مستقیما نمی‌بینه. فقط داده‌های محدود و ناقصی از حسگرها (چشم، گوش، پوست، ...) می‌گیره و باهاش یه مدل می‌سازه. اون مدلی که توی ذهن تو شکل می‌گیره، می‌تونه با مال یه نفر دیگه فرق داشته باشه نه چون یکی داره اشتباه می‌کنه چون هر مغز داره یه قسمت از واقعیت رو لمس می‌کنه، از زاویه‌ی خودش، با پیش‌فرض‌ها و تجربه‌های قبلی خودش.

اینه که می‌گیم ادراک، subjective ـه. یعنی آره، ممکنه یه واقعیت objective اون بیرون وجود داشته باشه (مثل خودِ فیل)، ولی اون چیزی که ما تجربه می‌کنیم همیشه نسبی، محدود و تفسیرشده است. هیچ‌کس کل فیل رو نمی‌بینه. فقط اون بخشیه که دستش خورده، و اونم با تعبیر خاص خودش.

ما واقعیت رو همون‌طور که هست تجربه نمی‌کنیم؛ همون‌طور که هستیم تجربه‌ش می‌کنیم.

سوال های که پیش میاد

درباره این موراد باید بیشتر بخونم

  • اینکه چطور مغز بین اطلاعات متناقض یا ناقص انتخاب می‌کنه و یه واقعیت سازگار می‌سازه.
  • رابطه‌ی بین هوشیاری (consciousness) و ناخودآگاه، که چقدر اون بخش‌هایی که خودمون نمی‌بینیم ولی مغز داره انجام می‌ده، روی زندگی و رفتار ما تاثیر دارن.
  • سوال‌های بزرگ درباره‌ی اینکه «پس من کی هستم؟» و چطور هویت و خودآگاهی ساخته می‌شه
  • اینکه احساسات و هیجانات چطور نه فقط بازتاب واقعیت، بلکه خودشون بخشی از ساختار واقعیت ذهنی هستن
  • نظریه‌های فلسفی مثل پدیدارشناسی (Phenomenology) که می‌گه همه‌چیز در تجربه‌ی ذهنی ما وجود داره و واقعیت جدا از اون معنی نداره.
  • بحث‌هایی درباره‌ی آزادی اراده و اینکه آیا اصلا آزادیم انتخاب کنیم یا فقط نقش بازی می‌کنیم.
  • حتی ایده‌هایی که تو عرفان و مدیتیشن بهش می‌رسن، مثل این که همه‌چیز یکیه و جدا بودن‌ها فقط تو ذهن ما ساخته شده.